معنی جدا کننده

فرهنگ فارسی هوشیار

جدا کننده

(صفت) منفصل کننده سوا کننده، دور کننده، تمیز دهنده.


جدا

سوا، تنها، منفصل، جدا کردن

حل جدول

جدا کننده

ممیز


جدا

سوا، دورازهم

منفصل

دور از هم

سوا، دور از هم، منفصل

فارسی به عربی

جدا کننده

عازل


جدا

آخر، بشده، عده، علی حده، منفصل، منفصلا

گویش مازندرانی

جدا

جدا – سوا

واژه پیشنهادی

جدا جدا

یکی یکی، تک تک

منفک - تفکیکی -سوا سوا

فرهنگ عمید

جدا

متفاوت، متمایز،
دور از هم، سوا،
(قید) تنها، جداگانه،
[قدیمی] بیگانه،
* جداجدا: (قید)
جداگانه، علی‌حده،
تک‌تک، یکی‌یکی،
* جدا شدن (گشتن): (مصدر لازم)
پایان دادن به رابطۀ زناشویی،
دور شدن،
گسیخته شدن،
سوا شدن، قطع شدن،
[قدیمی] متمایز شدن،
* جدا کردن (ساختن): (مصدر متعدی)
از میان بردن پیوند دو چیز یا دو کس با یکدیگر،
سوا کردن، قطع کردن،
از هم دور کردن،
برگزیدن،
متمایز کردن،

فارسی به انگلیسی

فرهنگ معین

جدا

سوا، دور از هم، تنها، منفرد، ممتاز، مشخص. [خوانش: (جُ) (ص.)]

معادل ابجد

جدا کننده

137

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری